.یه اتاق باشه …گرم گرم… روشن روشن
تو باشی منم باشم
کف اتاق سنگ باشه… سنگ سفید… تو منو بغل کردی که نترسم
که سردم نشه نلرزم
می دونی ؟
تو منو بغل کردی طوری که تکیه دادی به دیوار
پاهاتم دراز کردی… منم اومدم نشستم جلوت بهت تکیه دادم
دو تا دستاتو دور من حلقه کردی
بهت میگم چشماتو می بندی؟…میگی : آره
چشماتو می بندی
بهت میگم : قصه میگی تو گوشم ؟
میگی : آره
و شروع می کنی به قصه گفتن تو گوشم
آروم آروم… قصه میگی
یک عالمه قصه بلندو طولانی که هیچ وقت تموم نمی شه...